غلام سیاه و سگ گرسنه - show-content
نمایشگر دسته ای مطالب
غلام سیاه و سگ گرسنه
غلام سیاه و سگ گرسنه
روزی عبدالله بن جعفر وارد باغی شد و غلام سیاهی را دید که در آن مشغول کار است. هنگام ظهر بود، همین که غلام سفره غذای خود را پهن کرد تا مشغول صرف ناهار شود، سگی از روی دیوار کوتاه باغ به داخل پریده و در مقابل غلام سیاه ایستاد و به او نگاه کرد. غلام لقمهای از غذای خود را به سگ داد. سگ پس از خوردن آن، همچنان ایستاده و به غلام نگاه کرد. غلام مقداری دیگر از غذای خود را به سگ داد و آنها را هم خورد. ولی سگ دستبردار نبود تا اینکه غلام همه غذای خود را به سگ داد و سگ آنها را خورده و سیر شد ولی خود غلام گرسنه ماند.
عبدالله که شاهد این ماجرا بود، از غلام پرسید: «تو که میدانستی به جز این غذا، چیز دیگری نداری، پس چرا همه آن را به سگ دادی؟!» غلام پاسخ داد: «آن سگ بسیار گرسنه بود و من با سیر کردن او احساس رضایت کردم» عبدالله با دیدن این فتوت و جوانمردی، غلام و باغ را از صاحبش خریده و سپس غلام را در راه خدا آزاد کرد و باغ را نیز به او بخشید. بدین ترتیب به برکت یک انفاق، سگ گرسنهای سیر شد و غلام فقیری آزاد گردیده و صاحب باغی نیز شد.
آیه ۲۶۱ سوره بقره: مثل الذین ینفقون اموالهم فی سبیلالله کمثل حبه انبتت سنابل فی کل سنبله مائه حبه والله یضاعف لمن یشاء والله واسع علیم.
مثل آنان که مالشان را در راه خدا انفاق کنند به مانند دانهایست که از یک دانه هفت خوشه بروید و در هر خوشه صد دانه باشد (که یک دانه هفتصد برابر بشود) و خدا از این مقدار نیز بر هر که خواهد بیفزاید، چه خدا را رحمت بیمنتهاست و خدا به همه چیز احاطه کامل دارد.
برگرفته از کتاب اندرزها و حکایات